وقتی که اومدی
سلااااااام بر فرزندم و خاله های مهربونش که میان و بهمون سر میزنن.
فرزند عزیزم نمیخواستم قبل اینکه مطمئن بشم اومدی به بابا بگم. صبح روز 93/9/9 قایمکی رفتم و تست گذاشتم و دیدم که بلههههههه یه خط کمرنگ افتاد...
خیلی خوشحال شدم و اصلا باور نداشتم که اومدی...
بعد ساعت 10:30 همون روز رفتم آزمایشگاه برای آزمایش بارداری
که قرار شد ساعت 11:30 جوابش آماده بشه ، از اداره زنگ زدم تا جوابشو بپرسم که گفتن جواب آزمایشم مثبته و این یعنی که تو اومدی و اندازه یه کنجدی... کلی خوشحالی کردم و خدارو شکر کردم که برام هدیه ای رو که منتظرش بودم رو فرستاد.
شب قبل این ماجرا ،بابا سعید هی میگفت که من مطئنم نی نیمون اومده و ...
بعد قول داد که اگه بیای برام یه دستبند خوشگل بخره
ساعت 2:30 همین روز به بابا جونت زنگ زم تا بیاد دنبالم ، تو ماشین بهش گفتم که رو حرفت هستی برام بریم دستبند بخریم
اونم گفت: یعنی ....
منم گفتم بلهههههه ، انگار یه مهمون داره میاد
رفتیم جواب آزمایشو از آزمایشگاه گرفتیم و برگشتیم خونه و کلی شادی کردیم برا اومدنت
خدایا شکرت بخاطر هدیه ای که به ما دادی